جدول جو
جدول جو

معنی نمونه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نمونه شدن
(غَ زَ دَ)
نابه کار شدن. از رواج و رونق افتادن:
کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شود
چو کلک او بنگارد صحیفه های کتاب.
معزی.
، باژگونه شدن. باطل شدن. تباه گشتن:
ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی
که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود.
خاقانی.
، زشت شدن:
خوب گر سوی ما نگه نکند
گو بکن شو که ما نمونه شدیم.
کسایی.
ای خسروی که بزمت شد خلد را نمونه
با حسن نور رایت خورشید شد نمونه.
شمس فخری.
، در تداول، شهره شدن در کاری به نیکی یا بدی، چنانکه در آن صفت بدو مثل زنند
لغت نامه دهخدا
نمونه شدن
نمونه قرارگرفتن، زشت شدن از کارافتادن: کتاب و کلک همه کاتبان نمونه شود چو کلک اوبنگارد صحیفه های کتاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ گَ تَ)
نگون گشتن. نگون گردیدن. به خاک افتادن. با سر به زمین آمدن. از پای درآمدن. تباه شدن. سرنگون گشتن:
نگون بخت شد همچو بختش نگون
ابا سیب رنگین به آب اندرون.
بوشکور.
زپای اندرآمد نگون گشت طوس
تو گفتی ز پیل ژیان یافت کوس.
فردوسی.
همه داد کن تو به گیتی درون
که از داد هرگز نشد کس نگون.
فردوسی.
، خراب شدن. (یادداشت مؤلف). فروریختن. به خاک غلطیدن:
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
به ترک خانه خان و به هند رایت رای.
عنصری.
چو دیوار بر برف سازی نخست
نگون زود گردد به بنیاد سست.
اسدی.
، سرنگون شدن. نگونسار شدن. از حالت اعتدال و استواری خارج شدن:
امام شرع سلطان طریقت ناصرالدین آن
که تا رایات او آمد نگون شد چتر بددینان.
خاقانی.
، سرازیر شدن. به پائین روانه شدن. فرورفتن:
همانگه نگون شد سوار از فراز
در بستۀ حصن شد زود باز.
اسدی.
ظل صنوبرمثال گشت به مغرب نگون
مهر ز مشرق نمود مهرۀ زر آشکار.
خاقانی.
، باطل شدن. وارونه و معکوس شدن. (یادداشت مؤلف) :
مگر کو سر و تن بشوید به خون
شود فال اخترشناسان نگون.
فردوسی.
- نگون شدن بخت، بدبخت شدن. بخت و اقبال به کسی پشت کردن:
به زاری همی دیدگان پر ز خون
شده بخت گردان ترکان نگون.
فردوسی.
از این پس به خیره نریزند خون
که بخت جفاپیشگان شد نگون.
فردوسی.
، پست شدن. (یادداشت مؤلف).
- نگون شدن سر تخت،پست شدن. (یادداشت مؤلف). از مقام و منصب افتادن:
بکشتند هیتالیان ناگهان
نگون شد سر تخت شاهنشهان.
فردوسی.
همه مرز شد همچو دریای خون
سر تخت بیدادگر شد نگون.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ نِ شَ تَ)
هدف شدن. هدف واقع شدن.
- نشانۀ تیر بلا شدن، آماج بلا و مصائب شدن.
، انگشت نما شدن. علم شدن. مشارٌ بالبنان گشتن:
چو مه نشانه شد اندر سفر مسلمانان
نشانه پلۀ من از سفر که می آرد.
میرحسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ اُ دَ)
سرمشق قرار دادن. الگو گرفتن. قدوه و پیشوا کردن. (یادداشت مؤلف) :
زندگانی چگونه باید کرد
چه کسان را نمونه باید کرد؟
اوحدی.
، تباه کردن. زشت کردن:
ونجنک را همی نمونه کند
در گلستان به زلف ونجنکی.
خسروی.
، نامزد کردن. (یادداشت مؤلف) :
چون به نام خودش نمونه کند
چون خودش زشت و باشگونه کند.
سنائی.
، در تداول، اندکی به قصد امتحان از چیزی برگرفتن
لغت نامه دهخدا
واژگون شدن سرازیر شدن: چو آمد بنزدیک آن ژرف چاه یکایک نگون شد سر بخت شاه، خم شدن خمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونه شدن
تصویر گونه شدن
گونه شدن روی (رخسار چهره)، تغییر رنگ دادن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانه شدن
تصویر نشانه شدن
هدف (تیر و غیره) قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
كوّنه مثالا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
Epitomize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
incarner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
олицетворять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
体現する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
epitomizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
epitomizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
نمائندگی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
เป็นตัวอย่าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
להמחיש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
kuwakilisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
体现
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
уособлювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
구현하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
simgelemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
uosabniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
দৃষ্টান্ত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
उदाहरण देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
incarnare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
verkörpern
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
verpersoonlijken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نمونه بودن
تصویر نمونه بودن
melambangkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی